سلام
این چند روز یه اتفاقایی افتاد که هی میخواستم بنویسم ازشون ولی فرصت نمیشد. (از مزایای خونه نیاوردن لپتاپه!)
از اینجا شروع کنم که من اول مهر تا خواستم باشگاه رو تمدید کنم گفتن مربیه رفته و آخرای مهر برمیگرده. یه مدت بیخیال شدم تا اتفاقی فهمیدم اون باشگاه کوچولوی تو خود محوطهی دانشگاه دوباره راه افتاده. (بعدا فهمیدم هیچوقت تعطیل نشده بوده و ما اشتباه کرده بودیم!) خلاصه دیدم کلا یه کلاس ایروبیک داره که آخرشم پیلاتس کار میکنه. دوشنبه اولین جلسهم بود. آهنگ گذاشت و اینا شروع کردن به انجام یه سری حرکات سریع و من تا چند لحظه هنگ بودم و فقط نگاهشون میکردم =)) پرسیدم این ایروبیکه؟ :دی مربیه گفت تا جایی که میتونی مثل ما حرکاتو برو. منم یه تلاش مذبوحانهای کردم :)) زومبا بود در واقع! میخواستم آخرش برم بگم درسته اگه بگید کلاس زومباس ممکنه اجازه ندن و اینا، ولی یه جوری به منی که جدید میخوام بیام برسونید خب :))
پیلاتسِ تهش خوب بود هرچند زیاد به اون پیلاتسی که تو تابستون کار میکردم شباهت نداشت :/ اما جالب بود برام که در کل حس خوبی داشتم بعد از کلاسش.
بعدازظهرش با یه سری از بچهها جمع شدیم یه سوالی رو حل کنیم، از اون جمعهای باحالی که همه بحث میکنن و ایده میدن. یه بخشی از این قضیه تو آزمایشگاه ما گذشت. صحبت میکردیم و وسطش یه کم شوخی هم پیش میومد. کمی بعد که بچههای دیگه اومدن، رفتیم یه جای دیگه که اینطرف خیلی شلوغ نشه. این وسط من برگشتم شارژرمو بردارم، آقای شین علامت داد که یه دقه بیا. ترسیدم نکنه فهمیده باشه من تو اون شوخیا به اینم تیکه انداختم :)) ولی درِ گوشم گفت یه کم سر و صدا و رفت و آمد زیاد شده تو آزمایشگاه، بچهها هم دارن برا آزمون جامع یا زبان میخونن. تو یه کم مدیریت کن که بچهها رعایت کنن. (حالا آزمایشگاه ما نه تنها تو دانشکده بلکه شرط میبندم در سطح دانشگاههای خاورمیانه ساکتترین آزمایشگاهه :/ ) تا اومدم جواب بدم گفت البته من نمیخوام اینجا رو کتابخونه بکنم. گفتم من متوجهم که شما دارین درس میخونین ولی اینجا هم آزمایشگاهه، یه وقتا پیش میاد بحث درسی بین بچهها. چشم ما بیشتر مراعات میکنیم، شما هم یه کم تحملتونو بالا ببرید! (فک کنم انتظار داشت ذوق کنم که مدیریت رو به من سپرده :/ )
هم از حرف غیرمنطقیش ناراحت شدم هم از مدل تذکر دادنش. این حسو بهم داد که گذاشتن ما بریم بیرون بعد نشستن صحبت کردن و گفتن فلانی تو بهشون بگو، اونم در حضور بقیه در گوش من گفته! غیرمنطقی بودنش هم به این دلیله که دیروز صبح رفتم دیدم نشستن برا همدیگه درسا رو توضیح میدن و با اومدن من هم ساکت نشدن. اعتراضی نکردم چون همچنان میگم آزمایشگاه اصلا برا این کاره، ولی مشکل اینه که اینا تعیین میکنن کِی سکوت باشه کی نه! کلا سر چند تا مسئلهی این شکلی خیلی حس میکنم این دکتراها دارن رئیسبازی درمیارن برامون :))
خلاصه دوشنبه یکی از اون روزایی شد که حال و هواهای متفاوت توش زیاد بود برام. پر بود از انرژی و حسای خوب و در عین حال ناراحتی و ضدحال. یادتونه
یه بار گفتم نمیدونم چطور تو بولت ژورنال حس غالب یه روزم رو ثبت کنم؟ یکی دو روز قبل از این قضیه با یه اپ آشنا شدم به اسم
Youper (
کژ تاب بهم معرفیش کرد). یه قابلیتش اینه که میتونی هر موقع خواستی بری بهش بگی چه احساسی داری و به چه دلیل. همون دوشنبه یا سهشنبه بود که فهمیدم جای اینکه بذارم شب فقط خستگیهامو (که اون لحظه برام پررنگن) توش ثبت کنم، کافیه در طول روز هر بار احساس خاصی پیدا میکنم ثبتش کنم، و در نهایت یه چیز حدودی دستم میاد. مثلا تا الان
یه همچین چیزی درست شده.
کلا اپ جالبیه. بعدا بیشتر هم ازش میگم. فقط یه کم خسیسه :دی یه بار همون اول مدیتیشن برام گذاشت، ولی دیگه هر سری برا مدیتیشن یا بعضی آپشنهای دیگهش بهم میگه subscribe نکردیها! میخوای پول بدی که بتونیم کارای باحالتر بکنیم؟ منم میگم نه :))
+ دیدین تا آبان خوشگلم رسید چه هوا بارونی شده؟ ^_^
درباره این سایت